بیستمین نوشته

ساخت وبلاگ
به نام خدا...خودمم نمیدونم چی شد تصمیم گرفتم یه وبلاگ بزنم ، اونم بعد 6 سال که سراغی از هیچ کدوم از وبلاگای قبلیم نگرفته بودم ، نمیدونم شاید دلیلش اتفاقاتی بود که تو این مدت برام افتاد ، تجربه هایی پیدا کردم که دوس داشتم یجا داشته باشمشون ، بعضیاشون خیلی تلخ بودن بعضیاشون دوس داشتنی ، از همشون خیلی چیزا یاد گرفتم .ترجیح میدم خودم فقط بخونم بعدا مطالبمو که یادم بمونه همه چی ، پس شمایی که داری پستا رو میخونی ، درویش کن چشمتو :دی خوندیم فدا سرم ، هشطو نی !دوست دارم از این به بعد هر وقت دلم هوس نوشتن کرد بیام و خودمو اینجا خالی کنم ، البته دوس دارم از یکم قبل تر شروع کنم که خوب یه سری چیزا آویزه گوشم بمونه ، تا اومدم از یه سوراخ دوبار گزیده بشم ، حواسم حسابی جمع و جور باشه .یه نکته ، شمایی که این پست و داری میخونی ، نخون :دی ولی اگه میخونی بدون که اگه از همین پست آخر شروع کنی و بری بالا تقریبا زندگی منو از 7300 روزگی ! یا همون 19 سال و تقریبا 9 ماه ! به بعدش متوجه میشی ، حالا یکم بالا و پایین تر .از فردا... :)پ.ن : یه شروع تند و سریع دارم ، چون میخوام سریع تر به زمان حال برسم و مطابق با اتفاقای روزم بنویسم .فیلن ! :) بیستمین نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمین نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0a-sadeghirad8 بازدید : 1 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 22:41

همه پست ها بعد از 9 سال از انتشار خارج شدن...

شروع بلاگ 1394

پایان بلاگ 1403

اینو بدونین که خود زندگی غیر قابل پیشبینی ترین چیز تو دنیاست

شب و روزتون بخیر./

بیستمین نوشته...
ما را در سایت بیستمین نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0a-sadeghirad8 بازدید : 2 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1403 ساعت: 22:41

به نام خدا16/بهمن/1395سلام..از بعد تولد وبلاگم دیگه ننوشتم چیزی عم که دوس ندارم اصلا دوباره اتفاق افتاد ، یعنی بدون نوشته موندن یک ماه ، در آنِ واحد هم میخواستم بنویسم هم نمیخواستم ، تقریبا هر روز وقتی در حال سپری کردن یه زندگی روتین و معمولی که همش شده بود دانشگاه - شرکت - خونه - خواب ! بودم ، به سرم میزد که شب بنویسم ، همین که میرسیدم خونه ، کل حس و حال و انرژی نوشتن ازم گرفته میشد ، خستگی دانشگاه و شرکت به حس و حال نوشتن چیره شده بود و به مغزم اجازه نمیداد اتفاقات رو بنویسه ، همش دنبال یه سوژه بودم که موضوع نوشتنم بشه و بتونم بنویسم ، حس میکنم الان بعد از پنجاه روز به اندازه کافی سوژه واسه نوشتن دارم ، شایدم سریع تموم کنمش و پشیمون شم از به کیبورد اوردن بعضیاشونبگذریم..روز اول که وبلاگ زده شد قرار بود یه وبلاگ کاملا شخصی باشه ، اتفاقات روز مره توش نوشته بشه ، هدفش به زبون اوردن حرفایی ک تو ذهن موندن باشه ، تجربه توش نوشته بشه ک بمونه همیشه ، خب الان که نیگا میکنم عملا وبلاگ شخصیِ شخصی نیست ، تو همین لحظه از 1002 آیپی مختلف 2012 تا بازدید داشته ، چیزی ک تو یک سال بالای هزار نفر دیده بیستمین نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمین نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0a-sadeghirad8 بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 19 اسفند 1395 ساعت: 16:23

به نام خدا 01/آذر/1395 سلام بر خلاف میل باطنیم ، آبان امسالم مثل تیر ماه بدون پست تموم شد ! آبان ، ماهی بود پر از میان ترم و دانشگاه و کار و مشغولی ! تقریبا همه میان ترمای دانشگاه اواسط ماه بودن ، ماشالا یکی در میونم ... :D بگذریم ، شرکتم که درگیر پروژه جدید و مشکلات و درگیری عای خاص خودش . فعلا امیدوار به آینده ادامه میدیم فقد ، خداروشکر کارای جشنواره عم داره میوفته روی روال و اواخر دی ماه هم تو کیش برگزار میشه جشنواره .فقط امیدوارم ک همه ی امیدام واهی نباشه ! چقد زندگی بالا پایین داره ها ، تقریبا از 340 روز پیش شروع کردم به نوشتن داخل بلاگ ! نزدیک یک سال گذشت ، زمانی بود که واسه فرار از همه چی و همه کس پناه اورده بودم اینجا ، هر روز خاطره ها و تجربه ها مرور میشد ، هی زخم میزد ، هی زخم میزد ، یه روز تصمیم میگرفتم همه چیو برگردونم به روال عادیش ، دوباره روز بعد ، یادآوری تجربه و خاطره جدید ، خیلی اوضاع به سامانی نبود ، شهریور ماه بود حدودا شروع همه این داستانا ، همه کاری کردم همون اوایل که از کرمون زدم بیرون ، پا شدم یه نفره رفتم مشهد ، سفر سخت و خوبی بود ، سختیش از تنهاییش بود ، خوبی بیستمین نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمین نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0a-sadeghirad8 بازدید : 54 تاريخ : سه شنبه 12 بهمن 1395 ساعت: 10:33

به نام خدا

26/آذر/1395


سلام...

صفرمین نوشته - بیستو شیش آذر نود و چار

بیست و دومین نوشته - بیستو شیش آذر نود و پنج


تولد وبلاگم مبارک - خعلی تو این یه ساله مفید بودی واسم - همین !

بیستمین نوشته...
ما را در سایت بیستمین نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0a-sadeghirad8 بازدید : 29 تاريخ : سه شنبه 12 بهمن 1395 ساعت: 10:33

به نام خدا 24/بهمن/1394 اوووو ، نزدیک به یک ماه گذشت که پست ندادم داخل وبلاگم و کلی حرف دارم ، ولی حداقل روزی یه بار بهش سر زدم و خوندم مطالبمو ، تنها نکته ای که تو این یه ماه توجه منو به خودش جلب کرد این بود که حدودا 5-6 روز پیش آمار یه روزم عجیب بالا رفت ، دوباره روز بعدش به روند طبیعی خودش که روزی چند تا بازدید بیشتر نبود ادامه داد ، خیلی عجیب بود وبلاگی که کاملا شخصیه ، مطلبی هم نداره که کسی بخواد بخونه چجوری میشه یهو یه روز فقط زیاد میشه بازدیدش :| بگذریم ، ببینیم چی گذشته تو این یه ماه ، به صورت خیلی اتفاقی بعد کنسرتی که تو پست قبل گفتمش ، حدودا 3-4 روز بعدش ی بیستمین نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمین نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0a-sadeghirad8 بازدید : 11 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 11:47

به نام خدا 2/اسفند/1394 پستی که الان دارم مینویسم رو میخواستم یک شنبه هفته پیش (7 روز پیش) بنویسم ، دقیقا یک روز بعد از آخرین پست ، چرا ؟ تو اون پست کلی گفتم از دوستی و رفاقتی که با حامد درست شد ، کارایی که قرار بود انجام بدیم ، یک شنبه ی هفته پیش بعد از دانشگاه رفتیم همون جای همیشگی که با بچه ها فکرامونو بذاریم رو هم و ادامه کارای پروژه رو انجام بدیم ، حس میکنم چشم خوردیم :| یه بحثی اون روز کردیم با هم ،یجوری همه با هم بحث میکردیم ، من با حامد ، حامد با محسن ، اصن همه با هم ، خلاصه طوری شد که اصلا یجورایی بینمون شکراب شد ، تازه بلاکمم کرد حامد :D شب که رسیدم خونه م بیستمین نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمین نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0a-sadeghirad8 بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 11:46

به نام خدا 11/اسفند/1394 اولین دقایق روز 11 اسفند داره میگذره و طبق روال همیشه و همه وقت انتظار میره فردا شب حدود ساعت 12 شب به بعد چند نفری یه تبریک واسه خالی نبودن عریضه و به قول خودم از سر خودشون باز کردن بهم بگن آخه 20 سالم تموم میشه ، 12 اسفند 74 چشام به این دنیا باز شد ، نمیدونم وقتی داشتم گریه میکردم دقیقا چی میگفتم ولی مطمئنم الان دلم واسه اون موقع هام تنگ شده ، زمانی که کل ناراحتیم این بود با آبجیم دعوام شه ، کل بد شانسیم 19 گرفتن تو دبستان بود ، غصه زندگیم این بود که مدادم کوچیک میشد ، وسواسم این بود که حواسم به پاک کنم باشه که پوسته روش کنده نشه و کثیف معل بیستمین نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمین نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0a-sadeghirad8 بازدید : 14 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 11:46

به نام خدا

23/مرداد/1395


ساعت یک و هشت دقیقه صبح روز 23 مرداده و من سر قبر داییم نشستم، شب بیستو یکم دقیقا شب پست قبل داییم رفت،  انگاری قسمت بود دختر سه سالش یتیم شه ، همین..

 روحش شاد


بیستمین نوشته...
ما را در سایت بیستمین نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0a-sadeghirad8 بازدید : 10 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 11:46

به نام خدا 31/شهریور/1395 سلام... حدودا سی و یکم ماه قبل بود ، داشتم از خونه مادربزرگم میومدم خونه ، تو ماشین فقط بیرونو نگاه میکردم ، انگار منتظر بودم یه چیزی جذبم کنه ، یکم که گذشت و پشت چراغ قرمز بودیم ، چند تا جوون با هم دعواشون شده بود ، کنار جوب دو تاشون گلاویز شدن ، جفتشون پرت شدن تو جوب ، سر یکیشون میلیمتری از کنار جدول رد شد که اگه رد نمیشد بعید میدونم سالم میموند . یکم که فک کردم ، انصافا به هیچیه هیچی بند نیس این زندگی ، شب قبلشم که هدیه ، قلبش درد گرفته بود و یکم بد حال بود ، یه ده روز قبل از این ماجرا عم داییم فوت شد که کل بیمارستان بودنش 36 ساعت شد ، ی بیستمین نوشته...ادامه مطلب
ما را در سایت بیستمین نوشته دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 0a-sadeghirad8 بازدید : 9 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 11:46